نویسنده : محمد ثقفی
.
امروز شانزدهم آذر است، ساعت هنوز سه نشده است. مراسم ما در سالن چمران تمام شده است، جشن غدیر نهاد به مداحی سعید حدادیان نیز. دانشجویان حزب اللهی جلوی سردر پنجاه تومانی اند و شعار می دهند، عکس مسعود و مریم رجوی را می سوزانند؛ حرکتی نمادین!
خسته ایم و روی زمین نشسته ایم. خیلی سرپا بوده ایم تا مراسم به خوبی اجرا شود و درگیری جدی ای رخ ندهد. به خصوص آن زمان که جلوی سر در فنی را سبزها گرفته بودند و جماعت حزب اللهی را راه نمی دادند که بروند سالن چمران. می گفتیم که راه را باز کنید! داخل چمران برنامه داریم! و آن پسر سبز می گفت: «بیخود برنامه دارید!»
همان جا بود که آن دانشجوی بسیجی رفت بالای درخت، پرچم ایران در یک دست و عکس امام و آقا در یک دست دیگر. ساکت بود و سبزها را می نگریست. شعارها شروع شد: «میمون بیا پایین»، «حیوون بیا پایین»، «دلقک بیا پایین»... تو گویی تحمل دیدن او را هم نداشتند!
سنگ اندازی شروع شد. سنگ ها از کنار ش می کذشتند. عجب هدف گیری ای داشتند این سبزها! حزب اللهی ها عصبانی و عصبانی تر می شدند و خشونت های محدود لفظی و فیزیکی رخ می داد.
یک سنگ به سر دانشجوی بالای درخت خورد. شقیقه اش خون آمد. اما پایین نیامد! به قول حاج همت: حاشا که بسیجی میدان را خالی کند! درگیری های پایین جدی شد. خدا را شکر که توانستیم دو جمعیت را از هم جدا کنیم. چه قدر هتاک و بی تحمل اند این جماعت سبز!
دشنام و خشم و هیاهو
جلوی فنی جماعت سبز و بسیجی جلوی هم صف آرایی کرده اند. با بچه ها زنجیره ای درست می کنیم و حائل می شویم بین دو جماعت. سبزها هم زنجیره ای درست کرده اند، ولی در آرام کردن دوستانشان همتی ندارند. ساعت از سه گذشته است. شعار های طرف ما ابتدا از این دست بود «دانشجوی مسلمان، اتحاد، اتحاد»، «سلاح هر دانشجو، عقل، منطق، گفت و گو»، «این همه لشکر آمده، به عشق رهبر آمده» و این ها. شعار آن ها ولی کماکان «مرگ بر دیکتاتور»، «مزدور برو گم شو»، «بسیجی وحشی بوده، هار شده»، «حیوون برو گم شو» بود. آخر این شعارها را زمان زدوخورد می دهند نه الانی که جماعت آرام اند! شعارها ی طرف ما هم تند می شود: «مرگ بر منافق»، «وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد»، «سبز فقط سبز علی، ننگ به سبز اموی»، «دانشگاه اسلامی جای منافقین نیست» و از این دست.
به جماعت سبز نگاه می کنم. به سمت ما گل پرتاب می کنند و همزمان پول خرد و اسکناس و «مزدور برو گم شو!». در آن گیر و دار، این تناقض را از دانشجوی سبزی که در زنجیره انسانی آن ها بود می پرسم. از بچه های معدن است. ماسک زده که شناسایی نشود ولی تابلو تر از این حرف هاست. می گویم: «فحش و گل؟ یعنی چه؟» می گوید: «شما حرف سرتان نمی شود!» فکر نکنم تا به حال سعی کرده باشد با یک بسیجی حرف بزند. می پرسم: « این می شود دلیل فحش! گل چه طور؟» پاسخ می دهد: «برای جلوه ی بین المللی جنبش ماست!» الله اکبر! کسی که این گونه ریا می کند چگونه به خود اجازه می دهد از ریاکاری دیگران انتقاد کند؟ گلی که در انقلاب رنگین به دیگران می دهند پیام آور صلح و دوستی و عامل همراه کردن و اقناع اوست. اما این جماعت غربزده حتی نمی توانند درست تقلید کنند.
یک دانشجوی بسیجی جلوی در فرعی (سمت چپ در اصلی فنی) می رود. با عصبانیت روی شیشه های در با ماژیک شعار می نویسد: «جانم فدای رهبر»، «مرگ بر منافق» ... داخل صحن فنی سبزها هستند. این شعارها عصبانی شان می کند. «ننگ بر پیروان معاویه»، «مرگ بر سبز اموی» ... یکی از داخل می زند و شیشه ی شعار نویسی شده را می شکند. شیشه ها به سر و صورت بچه هایمان که جلو بوده اند می ریزد. بچه های ما یک صدا شعار می دهند: «ما بت شکنیم، شیشه شکن نیستیم!»
چند نفر از سبزها رفته اند و روی شیشه ی پنجره ی طبقه ی دوم فنی، عکس ندا آقا سلطان را نصب کرده اند، به همراه یک روبان سبز. خیلی نمی گذرد که چند حزب اللهی می روند و به جای آن، عکس امام و آقا و پرچم ایران می گذارند. جماعت بسیجی به وجد می آید. گویا طبقه دوم درگیری می شود و یک از سبزها با لگد شیشه را می شکند و بر سر دانشجویان بسیجی می ریزد. عجب حماقتی! سلیم بعداً گفت که خودش آن زیر بوده و زخمی شده است. به خیر گذشت و کسی آسیب جدی ندید. دانشجویان بسیجی خیلی عصبانی اند.
جانم فدای رهبر
یک دختری از طرف سبزها می پرد و عکس امام خامنه ای را که دست یکی از بچه ها بود پاره می کند. (مثل دم سردر) محسن می گفت دیده است که عکس امام خمینی را هم در همین گیر و دار پاره کرده اند. او عکس پاره شده ی امام روح الله را بعد از کنار رفتن جمعیت با ناراحتی از زیر دست و پا در آورده و روی پله می گذارد. همان فیلم بیست و سی! جمعیت ما به حد انفجار رسیده است. حق هم دارد! عکس امام و مرجعش را پاره کرده اند. عکس کسی را پاره کرده اند که احکام دین را از او می گیرد و آخرت خود را به او سپرده است. عکس کسی را پاره کرده اند که ولی فقیه زمان است. عکس کسی را پاره کرده اند که نائب امام زمان است.... فشار زیادی را تحمل می کنیم بین دو گروه. مشت و لگدهایی که رد و بدل می شود اکثراً به ما می خورد. شعارهای جماعت سبز رادیکال تر می شود. «خامنه ای [...] است...»، «مرگ بر اصل ولایت فقیه»، ... سرم داغ می شود. نمی تواتم شنیدن این شعارها را تحمل کنم. چهره های آشنایی در میان جمعشان می بینم! آن ها که در مرامنامه ی تشکلشان اعتقاد به ولایت فقیه و ولایت امام خامنه ای هست! این نقاب ها نمی تواند نفاقشان را پنهان کند. به جمعیت خودمان رو می کنم. چهره ها عصبانی تر از آن است که فکر می کردم. بلند فریاد می زنم: «آقا گفت عکس من رو هم اگر آتش زدند و پاره کردند درگیر نشوید...» کسی به حرف من گوش نمی دهد. «... نیرویتان را بگذارید برای دشمن!» اما در آن زمان گویا جز این هتاکان سبز، دشمن دیگری نمی شناحتند. سنگ پرانی جماعت سبز شروع می شود. آرمین می گفت در همین میان بوده که یک سنگی از طرف سبزها می آید و سر محمد مهدی (از بسیجی های کامپیوتر88) را می شکند.
(بعدًا ضد و خوردها و شکسته شدن شیشه ها هتک حرمت دانشگاه و دانشجو خوانده شد، اما هیچ موضعی در برابر هتاکی به ولایت فقیه و ولی فقیه و توهین به هم کلاسی های بسیجی گرفته نشد. شیشه ی دانشکده ام بشکند بیشتر هتک حرمت شده ام یا عکس امام و مرجعم پاره شود؟
این فحاشی ها را شاید کسی عکس العمل طبیعی در یک درگیری بداند. اما تجربه ی سیزدهم آبان غیر این را گواهی می دهد.. دویست، سیصد نفر از این سبزها در دانشگاه جمع شدند و در غیبت مخالف، همه شعاری علیه ارزش ها دادند: «استقلال، آزادی جمهوری ایرانی»، «امام زمان خودش میاد، [...]»، «خامنه ای [...] ولایتش معلقه»، «خامنه ای [...] ولایتش باطله»، «ننگ ما، ننگ ما، رهبر [...]». صحنه را خالی کنیم که هتاکان بی رقیب عربده کشی کنند؟ حاشا که بسیجی میدان را خالی کند!)
زنجیر انسانی به هم می ریزد، حزب اللهی ها هجوم می آورند. از همه طرف مشت و لگد است که به ما می خورد. نمی توانم کاری کنم. خود را از مرکز درگیری کنار می کشم. بوی گاز اشک آور می آید. علی (از بچه های انجمن برق) در آن گیر و دار من را پیدا می کند و چند تا از بدترین فحش هایی که بلد است نثارم می کند. میان جماعت فحاش ایستاده بود. من کتک می خورم تا خون از دماغ توی فحاش و هتاک نیاید. اما اهمیتی ندارد، عصبانی است دیگر! جماعت سبز از جلوی فنی پراکنده شده اند، یا داخل اند و یا بالای فنی، نزدیک داروسازی. درگیری به داخل دانشکده کشیده می شود.
درگیری در صحن فنی
ظهر هفدهم آذر ماه است. صحن دانشکده ی فنی درگیری است. دکتر و هادی و حمید و ... از این طرف به آن طرف می دوند و کتک می خورند تا در گیری خاتمه پیدا کند. (البته بعدا به عنوان سردمداران حمله به دانشجویان معرفی می شوند!) من و حیدر و دیگران زنجیره ای درست کرده ایم تا درگیری ها به بالای پله ها سرایت نکند. مهدی از بالای پله ها و از بین سبزها هرچه از دهانش در می آید به ما می گوید. ماسکش را هم برداشته تا صدایش به همه برسد.
اقلیت دیکتاتور مآب
عصر هفدهم آذر است. سبزها جلوی علوم جمع اند و حزب اللهی ها بالا و پایین آن ها. بعد از اتمام درگیری ها فنی تخلیه شده است. در برزخ بین دو جماعت ایستاده ام. شعارهای سبزها باز هم جماعت حزب اللهی را تحریک می کند: «رهبری کم آورده، شعبون بی مخ آورده»، «بی شرف، بی شرف، بی شرف»، «حسین حسین شعارشه، تجاوز افتخارشه»... حیات سیاسی سبزها در درگیری است.
این دو روز به این یقین رسیدم که «اقلیت شدن» جنبش سبز به علت کارهای رادیکال و تناقضات درونی اش، اصلاً برای سبزها قابل تحمل نیست، و اضطراب از این «اقلیت بودن» آن ها را به رادیکالیسم بیشتر وا می دارد. همین اضطراب است که وادارشان می کندتا اکثریت قریب به اتفاق جمعیت حاضر در 16 آذر امسال را غیر دانشجو بیانگارند و درگیری های محدود رخ داده را با ذهن فانتزی خود حمله به دانشجویان بی دفاع با قمه، چاقو، میلگرد، اشک آور، فلفل، باتوم، شوکر و در بیانیه ی اخیر کلت کمری(!) جلوه دهند. این اضطراب است که آن ها را بر می انگیزاند که با داستان سازی، تخیلاتی چون «نماز فتح» را کلید واژه کنند. به راستی چرا یک عکس از افراد چاقو به دست یا میلگرد به دست وجود ندارد؟ و یا چرا من از هیچ کسی با هر گرایشی پس از این همه پرس و جو نشنیدم که میلگرد و قمه به دستی دیده باشد؟ چرا هیچ کس نماز فتح با قبله ی اشتباه را ندیده است؟ البته از جنبشی که سرانش در مجلس ختم انسان زنده شرکت می کنند انتظاری جز این نیست که بی پروا بر موج شایعه ها سوار شود. این را نمی توانند بپذیرند که در «آخرین سنگر» درگیری سیاسی خود یعنی دانشگاه، در اقلیت قرار گرفته اند. نه تنها دانشگاه تهران بلکه همه ی دانشگاه های شهر تهران. با قبول این که بخشی از حاضران از دانشگاه های دیگر بودند، چرا در خود آن دانشگاه ها اکثریت(!) سبز باقی مانده را ندیدیم؟
تریبون آزاد از ارزش ها
هجدهم آذر است. در راه انقلابم. انجمن تریبون آزاد برگزار کرده است. باید خود را برسانم. حقایق نباید یک طرفه و تحریف شده بیان شود. حاشا که بسیجی میدان را خالی کند! وقتی می رسم همه در حال خروج از سالن چمران اند. محسن را می بینم. عصبانی است. سلیم هم آن طرف تر ایستاده و کارد بزنی خونش در نمی آید. از توهین به رهبری و عبور از قانون و تمسخر مهدویت در تریبون آزاد ناراحت اند و تأیید دبیر انجمن فنی بر ما قال. می گویند یکی رفته بالا و همکلاسی های خود را مزدور و وحشی خوانده و رییس پردیس را مزدور اندر مزدور! یکی نیست بگوید اگر شکسته شدن یک در هتک حرمت دانشگاه است، فحاشی به همکلاسی ها و استاد چه حکمی دارد؟ انسان احترامش واجب تر است یا در و دیوار؟
خروش فرزندان روح الله
در تمام کشور موج حمایت از امام و ارزش ها علیه هنجارشکنان سبز شکل گرفته است. تصاویری که سیما از عکس پاره امام رو ح الله جلوی در فنی و آتش زدن عکس امام در پلی تکنیک نشان داده ، حزب الله را در تمام ایران عصبانی کرده است.
کروبی صحنه ی عکس پاره ی امام را مونتاژ شده خوانده است. (کسی نیست بپرسد وقتی می توان یک عکس را پاره کرد و فیلم گرفت چه نیازی اصلا به مونتاژ هست؟) آقای کروبی از کجا می داند در دانشگاه چه گذشته است؟ از کجا می داند عکس امام پاره شده یا نه؟ کدام مخبر صادق و دانای کلی است که همه ی زوایای اوضاع مملکت را برای این شیخ خبر می آورد؟ همان کسی که داستان «سعیده پورآقایی» را گفته بود؟ یا آن که به تمام مراحل پنهانی تجاوز و سوزاندن و دفن «ترانه موسوی» شهادت داده بود؟ یا آن که خبر تجاوزها در اوین را برایش آورده بود؟
ما هستیم!
جنبش سبز که سیر ریزش نیروهای خیابانی خود را در تجمع های 25 خرداد، نمازجمعه هاشمی، روز قدس و سیزده آبان، نگران کننده دیده بود به 16 آذر امید داشت. اما نتیجه چیز دیگری شد. اگر مناقشه روز قدس بر سر تعداد سبزها در خیابان بود، کم شمار بودن تجمع سیزده آبان برای خودشان هم محرز بود و در 16 آذر اصلاً تجمع خیابانی ای شکل نگرفت! توده ی مردم متوسط و مرفه همراه با جنبش سبز غالبا خسته شده اند. خسته از بی حاصل بودن تلاششان و تناقضات درونی جنبش شان. (گرچه این طیف به نظام هم بدبین شده اند و گناه این شکاف افکنی به گردن سران فتنه است.)
درگیری در فضای غبار آلود تمام شده است! ولایت مداران و اسلام خواهان مانده اند در برابر طرفداران «جمهوری ایرانی»، معاندین ولایت فقیه و دشمنان غزه و لبنان. بیانیه های موسوی هم واقعیات را تغییر نمی دهد.
امام روح الله در پیام تشکیل بسج دانشجو و طلبه می گوید: «طلاب علوم دینى و دانشجویان دانشگاهها باید با تمام توان خود در مراکزشان از انقلاب و اسلام دفاع کنند... فرزندان انقلاب به هیچ وجه نگذارند ایادى امریکا و شوروى در آن دو محل حساس نفوذ کنند. تنها با بسیج است که این مهم انجام مىپذیرد.» [1] حاشا که بسیجی میدان را خالی کند! خطاب با کسانی نیست که در اثر هو و جنجال های تبلیغاتی سبزها و به خیال دفاع از مظلوم به صحنه آمده اند، مخاطب آنان اند که مطالبات واقعی شان را کم کم در شعارهای هنجارشکنشان شفاف می کنند.
ما هستیم!
ما هستیم تا توهین ها وهتاکی های شما ادامه پیدا نکند. ما هستیم تا دانشگاه جولانگاه لیبرال ها و منافقین نشود. ما هستیم تا از دانشگاه صدای استکباردوستی نیاید. ما هستیم تا دانشگاه عرصه ی ترویج و تعلیم افکار ضد اسلامی نباشد ما هستیم تا دانشگاه، اسلامی شود.. ما هستیم تا ادامه ی راه حماسه سازان تسخیر لانه ی جاسوسی و انقلاب فرهنگی باشیم، ولی این بار با ابزارهای نرم.
ما هستیم!
ما هستیم تا شما نباشید!
[1] شهید ابراهیم همت: «»
[2] صحیفه امام، ج21، ص194